Fix me| Part 33
مینهو شروع به تعقیب مرد کرد، لعنتی، خیلی سریع میروند، در حدی که ماشين به اون خفنی نمیتونست بهش برسه.
دقیقا بعد پنج دیقه، پسری که زانوهاش رو بغل کرده بود و روی صندلی ایستگاه اتوبوس به خودش میلرزید، موتور سواری رو دید که خیس آب بود، کلاهش رو در آورد و به سمت پسرک دوید.
مرد پسر رو محکم بغل کرد، پسر فقط سرش رو توی سینهی مرد فرو برد و هق هق میکرد.
-واقعا با خودت چی فکر کردی این ساعت تو این هوا اومدی بیرون؟!
+غلط کردم..
هق هق های پسر بلند تر و بلند تر میشد، مرد اونو به خودش بیشتر فشرد.
-تقصیر منه، نباید سرت داد میزدم، نباید ناراحتت میکردم، باید بهت راستش رو میگفتم. من واقعا متاسفم. تو برام آدم مهمی هستی و نمیخوام غمت رو ببینم. واقعا ببخشید، من فقط نمیخواستم تو هم مثل بقیه ازم دور شی، ازم بترسی، ازم فرار کنی یا منو یه مریض روانی، یه دیوونه خطاب کنی... اگه از اول راستش رو گفته بودم اینطوری نمیشد.
پسر با چشمای قرمز و پف کرده به مرد نگاه کرد.
+تقصیر منم بود. یکم احساسی برخورد کردم و تصمیم احمقانه ای بدون هیچ فکر کردنی گرفتم. منم معذرت میخوام..
مرد سویشرتِ خودش رو درآورد و روی شونه های پسر انداخت.
-بیشتر از من نیازش داری، داری عین سگ میلرزی، صدای خوردن دندونهات به هم دیگه هم میتونم بشنوم.
+چرا.. سا-.. سادیسم داری؟! چه اتفاقی افتاد؟!
-توی حیاطِ عمارت خیلی عادی داشتم بازی میکردم. فقط هشت سالم بود! یهو.. یهویی چند تا مرد غریبه وارد خونه شدن، من جیغ میزدم، مامان بابام تا صدای جیغهای منو شنیدن اومدن داخل حیاط. جلوم واستادن تا من تیر نخورم! ولی..به اونا شلیک کردن. حمله ی تروریستی بوده، اون موقع ها خونه ی ما نزدیک خونه ی رئیس جمهور کره بود و یه پلاک اشتباهی اومده بودند، وقتی متوجه اشتباهشون شدند در رفتن..من اونموقع هیچی نمیفهمیدم! تا اینکه چند سال پیش..تروریست هارو پیدا کردم.
انتقامم رو گرفتم. با شکنجه آروم آروم کشتمشون و چون انتقام خانوادم بود، خیلی لذت داشت. همین باعث شد که سادیسم بگیرم و از آزار دادن بقیه خوشم بیاد، بخدا از قصد نیست. خودمم خوشم نمیاد! دستِ خودم نیست..تقصیر اوناست.
دقیقا بعد پنج دیقه، پسری که زانوهاش رو بغل کرده بود و روی صندلی ایستگاه اتوبوس به خودش میلرزید، موتور سواری رو دید که خیس آب بود، کلاهش رو در آورد و به سمت پسرک دوید.
مرد پسر رو محکم بغل کرد، پسر فقط سرش رو توی سینهی مرد فرو برد و هق هق میکرد.
-واقعا با خودت چی فکر کردی این ساعت تو این هوا اومدی بیرون؟!
+غلط کردم..
هق هق های پسر بلند تر و بلند تر میشد، مرد اونو به خودش بیشتر فشرد.
-تقصیر منه، نباید سرت داد میزدم، نباید ناراحتت میکردم، باید بهت راستش رو میگفتم. من واقعا متاسفم. تو برام آدم مهمی هستی و نمیخوام غمت رو ببینم. واقعا ببخشید، من فقط نمیخواستم تو هم مثل بقیه ازم دور شی، ازم بترسی، ازم فرار کنی یا منو یه مریض روانی، یه دیوونه خطاب کنی... اگه از اول راستش رو گفته بودم اینطوری نمیشد.
پسر با چشمای قرمز و پف کرده به مرد نگاه کرد.
+تقصیر منم بود. یکم احساسی برخورد کردم و تصمیم احمقانه ای بدون هیچ فکر کردنی گرفتم. منم معذرت میخوام..
مرد سویشرتِ خودش رو درآورد و روی شونه های پسر انداخت.
-بیشتر از من نیازش داری، داری عین سگ میلرزی، صدای خوردن دندونهات به هم دیگه هم میتونم بشنوم.
+چرا.. سا-.. سادیسم داری؟! چه اتفاقی افتاد؟!
-توی حیاطِ عمارت خیلی عادی داشتم بازی میکردم. فقط هشت سالم بود! یهو.. یهویی چند تا مرد غریبه وارد خونه شدن، من جیغ میزدم، مامان بابام تا صدای جیغهای منو شنیدن اومدن داخل حیاط. جلوم واستادن تا من تیر نخورم! ولی..به اونا شلیک کردن. حمله ی تروریستی بوده، اون موقع ها خونه ی ما نزدیک خونه ی رئیس جمهور کره بود و یه پلاک اشتباهی اومده بودند، وقتی متوجه اشتباهشون شدند در رفتن..من اونموقع هیچی نمیفهمیدم! تا اینکه چند سال پیش..تروریست هارو پیدا کردم.
انتقامم رو گرفتم. با شکنجه آروم آروم کشتمشون و چون انتقام خانوادم بود، خیلی لذت داشت. همین باعث شد که سادیسم بگیرم و از آزار دادن بقیه خوشم بیاد، بخدا از قصد نیست. خودمم خوشم نمیاد! دستِ خودم نیست..تقصیر اوناست.
۷.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.